۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

وقتی پدر مهلا را به سربازی بردند...


برای مهلا
دختر کوچک هادی
که پدرش را به سربازی بردند 

صبح که خورشید می‌تابه دلم همش بابامو میخواد
هی می پرسم که چرا بابام به خونه نمیاد؟

نمیدونم آدما هی چی دارن به من میگن
جنگ و سربازی چیه، خدمت و پرچم چی چی ان؟

شبا از خدا می پرسم که خدا جنگ چیه؟
بَدا رو کی آفریده؟ خدای اونا کیه؟

پیش آدمای بد بد چرا ساکت موندی؟
وقتی شیطون گولشون زد، چرا ساکت موندی؟

خدا هیچی نمیگه، اونم دلش غصه داره
توی خواب هی میبینم که از چشاش غم می‌باره

من دلم میخواد بدونم که بابام کی میرسه؟
اون که هی به من می گفت زودی میام، کی میرسه؟

دل من میخواد دوباره بابامو بغل کنم
یه دونه ماچ بزرگ از اون سر کچل کنم

***
این شعر مربوط به تقریبا یکسال پیش است. امروز لای یکی از دفترهایم پیدایش کردم. با مداد نوشته شده بود و بالایش اثر نقطه بازی های زمستان پارسال دیده میشد. خاطراتی برایم تازه شد. عکسش را اینجا می گذارم. شاید برای شما هم جالب باشد. 

وقتی پدر مهلا را به سربازی بردند...

این شعر، جفت یک شعر دیگر است که پارسال در وبلاگ گذاشتم (لینک). تردید داشتم که این یکی را که زبانی عامیانه دارد، روی وبلاگ بگذارم. خواندن شعر عامیانه سخت است و معمولا افراد عادت دارند که آن را بشنوند و وقتی آن را میخوانند احساس سبک بودن بهشان دست می‌دهد. شاید یکروز به این وبلاگ یک ابزار صوتی هم اضافه کنم و بعضی از مطالبی را که ذاتا شنیداری هستند، به حالت صوتی تبدیل کنم.


۶ نظر:

  1. منو برق گرفته!!!۲۱ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۴۰

    سلامخوبه اگه فایل صوتی بزاری برای بعضی از پستات!بنظرم کار خیلی جالبیه!البته صدای آدم هم مهمه! من بدم نمیاد این کارو کنم ولی صدام تعریفی نداره!!!!موفق باشییا علی

    پاسخحذف
  2. از تولینک مهلا رفتم عکساشو دیدم . وقتی کنار عکساش این شعرو میذارم ، احساس می کنم خودش شعرگفته . تپلیه خوشگل . آخی دلش تنگ شده واسه باباش .

    پاسخحذف
  3. زبانی عامیانه  و لی نکات جالبی داشت احمد جان

    پاسخحذف
  4. http://www.niazmandi.com  آگهي رايگان و تبليغات رايگان در سايت نيازمندي ايران

    پاسخحذف
  5. سلام.لذت بردم مانند قبل.

    پاسخحذف
  6. وااااااااي !چه فكر بكري براي كار صوتي! خيلي هم خوبه. اما يه بدي داره. اونم اينكه از وحشت ديگه كسي نمياد وبلاگت

    پاسخحذف