۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

عینک دودی

 عجیبی، تیره ای، مثل نقابی، عینکِ دودی
بدلکارِ شبی، خصمِ حضورِ آفتابی، عینک دودی

دلِ اندوهگینم یخ زده
دستانِ سردم یخ زده
بر دیده، اَشکم یخ زده
دیوارهای سرد، درهای سنگین، میله های سهمگین پنجره، این کوه و دریا یخ زده
در حرف ها،  پرسشگری، تردید، اما، گرچه، آیا یخ زده
در ذهن ها، فکر و خیال و خواب و رویا یخ زده
شب، یخ زده
تب، یخ زده
این بوسه بر لب، یخ زده
خورشید، امشب، یخ زده
فریادِ یارب یخ زده

در آرزوی یک نگاه مهربان و گرم، در حسرت یک کورسو، امیدواری، روشنایی
سالها
ماندیم ما، مردیم ما، اما تو بی احساس
مثل سنگ، مثل کوه
مثل قطعه ای بیروح
سردی، در سکوتی، بی جوابی، عینک دودی
سرابی
گنگ و نامفهوم و خوابی
یک بت نامستجابی، عینک دودی