۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

عینک دودی

 عجیبی، تیره ای، مثل نقابی، عینکِ دودی
بدلکارِ شبی، خصمِ حضورِ آفتابی، عینک دودی

دلِ اندوهگینم یخ زده
دستانِ سردم یخ زده
بر دیده، اَشکم یخ زده
دیوارهای سرد، درهای سنگین، میله های سهمگین پنجره، این کوه و دریا یخ زده
در حرف ها،  پرسشگری، تردید، اما، گرچه، آیا یخ زده
در ذهن ها، فکر و خیال و خواب و رویا یخ زده
شب، یخ زده
تب، یخ زده
این بوسه بر لب، یخ زده
خورشید، امشب، یخ زده
فریادِ یارب یخ زده

در آرزوی یک نگاه مهربان و گرم، در حسرت یک کورسو، امیدواری، روشنایی
سالها
ماندیم ما، مردیم ما، اما تو بی احساس
مثل سنگ، مثل کوه
مثل قطعه ای بیروح
سردی، در سکوتی، بی جوابی، عینک دودی
سرابی
گنگ و نامفهوم و خوابی
یک بت نامستجابی، عینک دودی

۵ نظر:

  1. صبر کن صبر کن بابااز نفس افتادیم. نه به وقتی نمی نویسی نه به حالا که پشت سر هم می نویسی و ادم از نفس می افته تا برسه بهت

    پاسخحذف
  2. خب اولن كه من حسابم رو از اون روياي يخ زده ي داخل شعر جدا مي كنم اما به شدت مراتب همدردي و يخ زدگي و انجمادم رو باهاش مطرح مي كنم. بعدش هم نچ! كامنت نمي شه گذاشت برا اين نوشته! بايد يه كم صبر كنيم ببينيم چه بلايي سرت اومده كه براي عينك دودي اينطوري شاعرانه عارفانه عاشقانه شعر مي گي احمد!!! البته ببخشيندا !

    پاسخحذف
  3. خوش به حال عینک دودیبابا یکی هم بیاد در وصف ما یه بیت شعر بگه.من آدم مهمی هستماالبته ممکنه چند سالی طول بکشه که همه به اهمیت من پی ببرن

    پاسخحذف
  4. من وقتیکه سعی به فعال نمودن کودک درونم کردم ناگهان دختربچهای را کشیدم که وقتی کامل شد متوجه شدم سن 6 سالگی ام را کشیدم با همانلباسی که تنم بود یادم افتاد که در این سن تا روسری کوچکم را می پوشیدم وتاآنجایی که جاداشت محکمش ی کردم بعد رو به خواهرم می کردم و با صایی بچه گانه می گفتم خوشگل شدم ؟ یه بار وقتی اینو فتم یکی از خواهرام این قدر مسخرم کرد که تصمیم گرفتم دیگه نگم از اون موقهکودک درونم محصور شد چون احساس امنیت نمی کرد

    پاسخحذف
  5. آقا زندگیتو ریختی بیرون بعد می گی نقل وقولش نکنین

    پاسخحذف