بوی نفت و خون فضای کافه را گرفته است
در میان نعرهها و خندهها و شرطبندی و قمار بر سر جنازهها
آنکه بر پلنگ تیزچنگ رحم می کند،
قهرمان صلح می شود.
باد رهگذر! برو به برههای بیدفاع روستا بگو
جز به دستهای خالی و نگاه پرفروغشان امید نیست
خوب گفتی باید گفت: ای آلفرد! مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان!
پاسخحذفخیلی قشنگ نوشتی.حیف که این گذر خیلی خلوت شده.
پاسخحذف