۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

تذکرةالحضرات(حکایت عبور شیخ از پل صراط)

گویند در اخبار، از آن شیخ دغلکار، نشسته به سر منبر جادار، چنان اژدر جرار، مخش کاه، تنش  کوه، دلش بود مماس سر حضار، پر از ریش، پر از خال، پر از جوش، دو دندان طلایش که به در رفته گه از نیش، گه از پشت بناگوش، از آن نحوه ترویج، خلایق همه در حیرت و تهییج، ز بوی عرقش گیج .

حضرت شیخ در آغاز بفرمود که موضوع سخنرانی امروز، به ویژه پل مشهور صراط است.  پلی نازک و نادیدنی و ریز چنان یک لبه تیغ  و به باریکی یک موی که از رویش اگر رد بشوی جای شما خلد برین است و سزایت همه عیش است و سرور است و در اطراف تو لبریز ز حور است و چه دانی صفت حور، چه جور است؟ همانا که دلش رام و به دستش قدح و جام و نگاهش پر از ابهام و خرامیدنش آرام و خوش اندام و گلندام و تنش مثل بلور است.

و اما، اگر آن روز بز آوردی و هنگام گذر کردن از آن پل ز کفت رفت تعادل، و یا همسفری داد تو را هل، به هر حال بیفتادی و بدبخت شدی، کار تو بسیار خراب است.  به اعماق جهنم بشوی نازل و رسما دهنت صاف شود.  آتش بسیار و غم غاشیه و عقرب جرار و ته چوب و سر سیخ و هزاران روش پر تنشِ وحشت و آزار. 

حضرت شیخ سپس خنده زد و گفت که تنها روش رد شدن از آن پل باریک چنین است که باید دل از اموال زمینی بکنی، کم بخوری، خمس و زکاتت بدهی، باقی اموال خودت را به بزرگان و مشایخ بسپاری که سبک باشی و چالاک و در آن روز، از آن پل گذرت ساده و آسان بشود.

در این لحظه کسی از وسط جمع، از آن شیخ بپرسید که ای حضرت والا، بفرما که تو آیا خودت از آن پل مذکور گذر می کنی و اهل بهشتی و یا آنکه می افتی و به اعماق درک می روی آخر؟

شیخ نگاهی به وی انداخت و یک لحظه بخندید و سپس خشم نمود و پس از آن سرخ شد و زرد شد و  آه و پفی کرد و سپس آخ و تفی کرد و سپس گفت که ای مردک نادان تو چرا شبهه پراکن شده ای؟ هیچ مگر عقل نداری و مگر مرد خدا را نشناسی؟ چه سوالی چه جوابی؟ تو مگر کافر و مرتد شده ای؟ یا که تنت خارش بسیار گرفته که به این مظهر اسلام به تردید نظر کرده ای و خائن و بد ذات شدی؟ وای بر آن کس که به من شک کند و شبهه به دل راه دهد. دفعه دیگر اگر اینگونه سوالات به ذهنت برسد خون تو بدجور مباح است و زنت نیز از آن لحظه برای تو حرام است و شود مال تو در راه خدا خرج.

حضرت شیخ سپس باد به غبغب زد و رو کرد به جمعیت وحشت زده، آنگاه بفرمود: همانا که کسی مثل من، البته در آن روز به آسانی از آن پل، به سراپرده محبوب گذر می کند و راحت و یکراست به  آغوش پر از نعمت و پر لذت حوران بهشتی بشود نائل و واصل.

مردک ساده دل از پاسخ آن شیخ به وجد آمد و فریاد برآورد که: آخ جـــان! تو با این شکم چاق و تن گنده و این هیکل بدفرم و قواره، اگر راحت و ساده بتوانی که از آن پل بشوی رد، بدون شک و تردید برای من و این جمع گذر کردن از آن راه غمی نیست.

پس از این جمله، خلایق همگی شاد شدند و نفسی راحت و آرام کشیدند و به آن شیخ بگفتند که ای شیخ تو خوب است کمی فکر خودت باشی و کمتر بخوری تا که در آن روز تعادل ز کفت در نرود.

اینچنین بود که آن معرکه ی شیخ به هم خورد و جماعت همه از دام پر از خدعه و بی دانه ی آن مرد دغلکار برستند و سر زندگی خویش برفتند.

تمت مکتوب به قلم الحقیر احمد صداقت فی شهر آوریل السنه 2009
 _________________________________________________________________

* داستان تذکره بالا را محمد از وبلاگ آجرپاره پیشنهاد کرد که از او سپاسگزاری می کنم.
اگر شما هم داستانی سراغ دارید که فکر می کنید جالب است به فرم تذکره الحضرات نوشته شود به نشانی koodakedaroon@gmail.com آن را ارسال کنید. با تشکر.

۲۷ نظر:

  1. قشنگ بود . تذکره ها

    پاسخحذف
  2. مخلصم:)) بالای منبر اخ تف کرد؟ چه ماهر بوده!داستان این داستان رو هم بگم. سر ساختمونی داربست بسته بودیم و اوستا کارا رو تخته کار می‌کردن, نمی‌دونم دقیقا چی شد که یکی این حکایت رو به زبان محلی (مازندرانی)‌ تعریف کرد. ولی به همین راه رفتن رو تخته مربوط بود

    پاسخحذف
  3. سلام. سلسله تذکرات شما مستدام.جالب بود احمد جان و قشنگ. از خواندن وبلاگت همیشه لذت می برم. این ایده خواستن موضوع از خوانندگان و بازدیدکنندگان هم عالمی دارد.در هر حال زیبا بود. البته برای من به زیبایی آن تذکره ای که در ماندگارترین از شما خواندم نبود.

    پاسخحذف
  4. خدا به خیر بگذرونه. نیان سراغت این جماعت حالا یه وقت احمد؟

    پاسخحذف
  5. این کودک درمن که می گن شمایین؟

    پاسخحذف
  6. ای ولا دکتر جوونکلی حال کردیمولی بدجور سر به سر این جماعت شیوخ گذاشتیا

    پاسخحذف
  7. با سلامخیلی باحال بود استفاده بردیم

    پاسخحذف
  8. ممنون از کودک درون ...فوق العاده بود

    پاسخحذف
  9. سلام ممنون كه منو مبصر كرديد اما چرا هي همه دعوام مي كنن كه مطلبمو زود گذاشتم تو وبلاگ!!!!!!! خوب حواسم نبود ديگه

    پاسخحذف
  10. ghashasng bood va mesle hamishe ostaadie shoma ra dar neveshtan neshaan midaad, vali man bishatr delam mikhahad neveshteh haayi az shoma bekhaanam ke gharaar ast maandegaar shavad. va baraay hamishe dar zehn ha bemaanad jodaye mogheyiate siasi o zamani o makani

    پاسخحذف
  11. زنی که بلند فکر می کند۲۵ فروردین ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۵۶

    حیف چقد زود بزگ شدی حالا از این مشقای بدبد می نویسی؟ بچه ی بد هنوز سربسر بزرگا می زاریدر پوستین خلق افتاده ای که چه؟هی می ری بالا منبر رجز می خونی که چی بشه؟

    پاسخحذف
  12. هردو قسمت را خواندم. خیلی جالب ود. دست شما درد نکنه.

    پاسخحذف
  13. خاک عالم!این همه خصوصی! مریم جان سلام برسونید!ظارهن این روزنامه وقتتون رو پر کرده که اینجا گردوخاکی شده؟!کلمات سارا به ثبت رسیددیدن فرمایید:http://mahtiti.persianblog.ir/

    پاسخحذف
  14. کولاک کن رفیق..بنویس باز!

    پاسخحذف
  15. چه کار جالبی می کنی دوست من . دست مریزاد

    پاسخحذف
  16. عجب! پس اینگونه است نحوه ی عبور از پل صراط؟!....

    پاسخحذف
  17. با سلامبنا به دلایلی لینکهای قبلی لوگوی پرشین بلاگرز از کار افتاده است، از شما دوست عزیز درخواست میکنیم تا لوگوهای جدید را جایگزین کنید.http://persianbloggers.blogspot.com/2008/12/logo.htmlبا تشکر از اینکه همراه پرشین بلاگرز هستید.

    پاسخحذف
  18. سلام علیکم!بنظرم  اشتباهی واسه پست قبلی کامنت گذاشتم!اول ماه هم که گذشت !پس چرا بروز نمییشه ؟

    پاسخحذف
  19. به نظرم زمان از دستتون در رفته ها داريم نزديك مي شيم به نيمه ارديبهشت!كودك درون خونمون كم شده  ها!....

    پاسخحذف
  20. خیلی جالب بود. دست شما درد نکنه.

    پاسخحذف
  21. مستفیذ شدیم... از آنچه درباره ی خودتون هم نوشته بودید لذت بردم.

    پاسخحذف
  22. این وبلاگ که دیگر اول و پانزدهم هر ماه هم به روز نمی شود!

    پاسخحذف
  23. سلام اول من هر وقت میرم وبلاگی  درباره ی وبلاگ را میخونم چه قدر زیبا بود کلی فکر کردم در موردش بعدش عجبا این شیخ چی میخاست یگه چی شد کلاس های منطق و فلسفه را درست پاس نکرده بعدترش من کلی تار عنکبوت کنار زدم تا تونستم بیام توی وبلاگ یعنی که بیایید مطلب بنویسید لطفا

    پاسخحذف
  24. فوق العاده بود!!!

    پاسخحذف
  25. سلام. از اظهار لطف شما سپاس گذارم. ممنون که به وبلاگ من سرزدید.

    پاسخحذف
  26. احمد عزیز سلام؛تغییر رویه "آنتی تز" بابت پشیمانی از گفتن چیزهایی که بهتر بود گفته نمی شد، نیست. حتما این احتمال را می دهی که خودم هم به دسترسی مطالب در گوگل ریدر فکر کرده بودم. اما حذف آن نوشته ها با مرگ یک ایده به تمامیت خود می رسید و به همین علت هم در یک عمل نمادین و در "ستایش مرگ" چنین شد.ایده ی اولیه "آنتی تز" نظیر  آنچه که تا کنون بود، نبود. به مرور قواعد نوشتن در این فضا خودش را به من تحمیل کرد و "آنتی تز" - خوب یا بد، ضعیف یا خواندنی - چنان شد که می دانی، زیرا که همواره به اینجا نظری از سر لطف می انداختی.شرایط امروز ما، بخصوص، خلا آن ایده ی اولیه را بیشتر به من متذکر شد و همانطور که نوشته ام به دنبال یافتن چارچوبی برای طرح مناسبتر مسائل هستم.حوزه ای در میانه ی؛ فلسفه اجتماعی، فلسفه آموزش، نظریه انتقادی و کلا کنشی در جهت دادن "امکان" به بی صدایان. به دنبال طرح در چنین حوزه ای به فراخور خویشم. هر چند هنوز هم نمی دانم.

    پاسخحذف
  27. اولي مطلي وبلاگ رو كه خوندم خيلي لذت بردم ولي اين يكي از اون خيلي بهتر بوددست مريزاد

    پاسخحذف