۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

تذکرة الحضرات (داستان آن تنبان که...)

 گویند که شیخی ز اساتید گرانمایه و ارزنده و تابنده و پرکار و گهربار و پرآثارِ نجوم و ادبیات و ریاضی و مدیریت و رایانه و انواع زبانهای اروپایی و موسیقی و تشریح و مدل سازی و کف خوانی و رمالی و نقالی و طراحیِ دیوار و پل و کوچه ی بن بست و سرگردنه و طاقچه و باغچه، روزی به سر مکتب تدریس روان بود که ناگاه ز بخت بد و اقبال کجش، چون به سر صندلی خویش فرود آمد، از آن صندلی کهنه صدایی به هوا خاست، چنان قیژژژژ، و یک قسمت ناجور ز تنبان وی از کوک به در رفت.

حضرت شیخ که شرمنده و خجلت زده و سرخ شده بود، بدانست که اندر هچل افتاده، نگاهی به هوا کرده و در جای خودش، بی حرکت، خشک شد، آنگاه، فرو ماند که باید چه کند؟ مکتبِ تدریس، رها سازد و از صحنه ی این واقعه مفقود شود یا که به منظور پراکندن اندیشه و تعلیم تلامیذ، ز حیثیت خود مایه گذارد.

چنین بود که این شیخ پس از مدتی اندیشه و تدبیر و تامل، از آن حالت یخ کرده برون آمد و ناگاه غضب کرد و یکی باد به غبغب زد و با چند اِهن- اوهوم حنجره را صاف بفرموده و فریاد برآورد که: ای جمله تلامیذ دغلکار، همه ساکت و در جای خود، آرام بمانید که اوضاع خراب است و بدانید که در این جلسه، امر بدی سر زده و  وضع قاراشمیش و هوا پس شده و راه برون رفت نمانده است. وای بر احوال هر آنکس که بخندد به من و فکر تمسخر به سرش راه دهد.

پس از آن، شیخ به خود پیچ و خمی داد و کتش را به کمر بست، چنان دامن و آنگاه به تدریس تلامیذ بپرداخت.

این چنین بود که آن روز، تلامیذ، همه از خردِ حضرت استاد به وجد آمده و شوق نمودند و از آن صوت فجیعی که در آن لحظه ناجور شنیدند و از آن صحنه ی تدریس که دیدند، بسی نعره کشیدند و بسی جامه دریدند.

تمت مکتوب به قلم الحقیر احمد صداقت فی التواریخ المجهوله
  توضیح:__________________________________________________________
>> اصلِ این ماجرا، واقعی است و سال 1381 در کلاس ما در دانشگاه تهران پیش آمد. استادمان یکی از بهترین استادان دانشکده فنی بودند و درسی بسیار مهم را ارایه می کردند.

این تذکره، بار اول در همان هفته، در روزنامه دانشجویی وقایع اتفاقیه منتشر شد. جلسه بعد از واقعه، من غایب بودند ولی دوستانم گفتند که استاد در ابتدای کلاس، در حالی که روزنامه دستش بود، وارد شد و خودش با خنده، تذکره را برای بچه ها خواند.

بعدها، این متن را «گل آقا» به نقل از وقایع اتفاقیه منتشر کرد که دوستان زحمت کشیدند و یک نسخه از آن شماره ی گل آقا را در روز امتحان! به استاد گرانقدر ما تقدیم کردند. هرچند ایشان بزرگوارتر از آن بودند که از این مساله ناراحت شوند و اتفاقا نمره خوبی هم به من داند.
متن فعلی اندکی ویرایش شده است.

>> برای آن که این وبلاگ باری بر دوش دوستان نباشد و ایشان بابت چک کردن مکرر آن و نوشتن کامنت به زحمت نیفتند،
اولا: وبلاگ را فقط اول و پانزدهم هر ماه به روز می کنم؛ بنابرین در سایر اوقات نیازی به چک کردن آن نیست.
ثانبا: تشریفات کامنت گذاری را ملغی کرده ام.
در نبود کامنت دان، اگر امر واجبی داشتید لطفا به koodakedaroon@gmail.com ایمیل بزنید.
قربان همگی
الف-صاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر