۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

شیطنت های مهلا

برای مهلا
دختر کوچک هادی
که پدرش را به سربازی برده اند
حالا که می روی به سفر بی اجازه ام
من هم خودم مهندس عمران و سازه ام*

طرحی کشیده ام برای تمام اتاق ها
حتی اتاق تو، شده حالا مغازه ام

می خواهم آفتاب بتابد به زیر مبل
مشغول بازسازی میزی قراضه ام

برهم زدم تمام قوانین قبل را
اینک منم که در صدد انتفاضه ام
...

حالا که فکر می کنم انگار خسته ام
آتشفشانِ یخ زده و بی گدازه ام

دیگر دلم گرفته از این اغتشاش ها
بابا، بیا که منتظر نانِ تازه ام
------------------------------------------------------------------------------------------
*هادی مهندس سازه است

۱۵ نظر:

  1. بس می کنم
    که دلم گرفته از...
    شیطنت ِ بی اندازه ام


    پاسخحذف
  2. نصیرالدین جعفری۱۳ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۱۳

    به معنی واقعی کلمه بغض گلویم را گرفت


    پاسخحذف
  3. زنی که بلند فکر می کند۱۴ دی ۱۳۸۷ ساعت ۳:۴۲

    احمد عزیز
    این شعر چنان در من موثر افتاد که بی اختیار فکر کردم منم ....،مهلایی دیگر.
    با بازی هایش بازی کردم و با دلتنگی اش دلتنگ شدم


    پاسخحذف

  4. دلم گرفت دلم شکست بغضم ترکید
    لعنت به سربازی که دخترک رو اینجوری از باباش جدا میکنه
    می خوام این شعرو به عنوان سند نقض حقوق بشر به سازمان ملل بفرستم.
    ولی کیه که حرفمو گوش کنه


    پاسخحذف
  5. جسارتا در محضر استاد یادی می کنم از حال پدر قصه که ارادت قلبی بهش دارم و میدونم دو هفته اول آموزشی چه حالی داره.
    خبر آورده اند رندان فراری ز پادگان که دیده اند هادی جلیلیان را با پوتین بالا آمده به نزدیکی زانوان و خسته ز کوبیدن پای در رژه شامگاهان لنگ لنگان روان شده روان در پی فرمانده گردان و با عرض ادب بی پایان می گوید که ای رستم دستان و ای شیر ژیان که سزاوار توست حکومت ایران کن لطفی به این غلام حلقه به گوشان و بیانداز یک نشان در پای این مرخصی ساعتی تا شوم من روان به سوی تهران و کنم مهیا لقمه ای تازه نان جهت خرد طفل گریان خویش که گشته حیران از این همه هنر ادیبان آن سوی جهان.


    پاسخحذف
  6. اگر اون هادیه که من می شناسم هفته دوم سربازی نشده، توی دفتر فرمانده پادگان شروع به کار می کنه و حتا به اون امر و نهی می کنه!


    پاسخحذف
  7. lost bird (ركسانا)۱۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۶:۱۲

    دلگیر ولی بینهایت زیباست !
    این موسقی الفاظ رو چطور خلق می کنید !!!

    مگر نه اینکه متاهلین تو دوره ی آموزشی سربازی لعنتی ،  هفته ای یک روز مرخصی دارند ؟یعنی مهلا کوچولوی نازنین ،باید دو ماه کامل از پدرش دور باشه ؟

    متاسفانه تا به این لحظه خبری از بچه فنی نداریم .جایش بشدت در بلاگستان خالی است .البته بقول شما بعد از بازگشتش می تونیم از سبک جدید نگارش اش هم بهره مند بشویم ! حدس میزنم اگر به سربازی نرفته بود به احتمال خیلی زیاد برای بار چهارم اتومبیل اش توسط " پلیس عمرا"محترم بزرگراه " (بقول خود اش)
    توقیف میشد

    شاد باشید


    پاسخحذف

  8. کودک درون به وجد می آید وعطر پدر را بهانه می گیرد
    ممنون از حضورت و حس خوبی که منتقل می کنی


    پاسخحذف
  9. احسنت
    واقعا آدم از خوندن این ترکیب هنرمندانه کلمات لذت میبره
    البته منم با این شناخت ناقص فکر میکنم جناب جلیلیان اگه تا الان خودش برگه های مرخصی فرمانده رو امضا نکنه قطعا 100 تا برگه مرخصی سفید امضا تو جیبش داره


    پاسخحذف
  10. محمد هادی جلیلی۱۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۳:۱۲

    سلام احمد عزیز
    از این لطف بی نهایت تو سپاسگذارم
    تو دختر نداری و این حس رو درک نکردی ولی خیلی خوب اونو تصویر کردی
    خیلی تاثیرگذار و واقعی بود
    بازم ازت ممنونم


    پاسخحذف
  11. خیلی باحال. مثل همیشه...


    پاسخحذف
  12. احمد بی نظیر بود...

    این هادی مارمولک به بهونه ی متاهل بودن هر روز می ره مرخصی...
    کمتر لوس اش کن!


    پاسخحذف
  13. خیلی باحال بود.

    فقط تو این فکرم که اون "..." چه مدت زمانیه!

    شاد باشی همیشه


    پاسخحذف
  14. برایم جالب و تازه گی داشت


    پاسخحذف
  15. خیلی قشنگ بود! الهی بابای مهلا خانووووم زودتر بیاد! این سربازی هم معضلی است...


    پاسخحذف