۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

فغان

 گفتم که به جایی نرسد فریادم
بردند رفیقان همگی از یادم

از درد غریبی به تو روی آوردم
از چاله درآمدم به چاه افتادم

۷ نظر:


  1. انگار ندیدی که چنان افتادم
    وای از غم تو که برده ای از یادم


    پاسخحذف
  2. از شعر تو چندین سخن آمد یادم
    در بحر معانی ز "تو" یی افتادم

    مقصود گر آن است که آن بالاهاست
    یوسف به چهش گفت که من دلشادم

    گر نیست چنین پس به چه می‌اندیشی؟
    دیوانِ درون رذلِ به ظاهر آدم؟

    یا آنکه به افیون و شرابی آنی؟
    تسکین ِ دروغین ِ گروهی آدم!

    این نیست که گفتم که گر اینسان می‌بود
    فریاد به حقیست "به چاه افتادم"

    از سوی دگر بهجت تبریزی بود
    کز شعر تو یاد سخنش افتادم:

    در شهر خودم به شهریاری بهتر
    تا آنکه دهد غربت و غم بر بادم!


    پاسخحذف
  3. سلام وقت بخیر
    یکی را دیدم گرم کارهای فرهنگی و کتابها در آتش می سوختند .


    پاسخحذف
  4. زنی که بلند فکر می کند۱۰ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۱:۵۱

    به چاه  افتادنت رواست...
    مگر،چشم نداشتی !
    که ببینی ، راه کجاست؟


    پاسخحذف
  5. تو!!!!!!؟؟؟؟؟
    این تو کیه؟ یا چیه؟
    یه زن؟ یه مرد؟ یه دوست خوب یا بد؟ شایدم مواد افیونی
    دکتر جوون نگرانت شدم یه وقت تو ینگه دنیا نری دنبال بنگ و منگ


    پاسخحذف
  6. اقلیما پولادزاده۱۰ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۱۳:۴۹

    سلام . نظر شما در مورد کامنت کاملا درست  است و حتما پیگیری می شود . البته به زودی امکان پاسخگویی راه اندازی می شود .
    روزگار به کام .


    پاسخحذف