۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

حق با کیست

 « حق با من است
هرچه باشد،
من یکی دو پیراهن
بیشتر از شما پاره کرده ام»

زلیخا می گوید
به زنان حرمسرا

۱۱ نظر:

  1. چه با هوش است  این کودک درون


    پاسخحذف
  2. محمد هادی جلیلی۱۹ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱۵:۰۲

    احمد من معمولا دوست ندارم از شعرات تعریف کنم چون خودم معتقدیم تعریف کردن زیادی کارهای خوب رو خراب میکنهولی در این مورد واقعا تو کف موندم.
    خیلی خیلی عالی بود. به نظرم این حسی که بهت دست داده تا این مطلب رو بنویسی کشف کن مطالبی که تو این حس مینویسی خیلی عالین.
    در واقع وقتی مطالبت با دیدگاه مهندسی ارزش هستن خیلی به دل من میشینه یعنی از یک موضوع در یک کاربرد دیگه استفاده میکنی قبلا هم چند تا اینجوری داشتی من که خیلی خیلی لذت بردم. بازهم نتونستم حس درونی واقعیم رو برسونم
    خیلی حال کردم.


    پاسخحذف
  3. احمد جان!
    حالا که اینقدر دور شدی نمی خواهم با گلایه های بی خود وقت ات را بگیرم!
    تو -احمد!- جزو عشق های ثابت من در زندگی بوده ای از وقتی شناختمت!
    و بدان که راست می گویم!
    -------
    با نظرات هادی به شدت موافقم و اینکه به قرص و محکمی نوشتارهای اینگونه تو که کشفیات فوق العاده و رشک برانگیزی دارد من هنوز ندیده ام!
    ممنون که خاطرات آن سال ها و وقایع  و آن شلوغ بازی ها و آن اردو ها و ان گلاب دره ها و آن روزگار ِ گذشته خوب را برای من زنده کردی...
    ماچ!
    هزار تا!
    از نظر کوانتومی حساب کنی همین الان این هزار تا ماچ باید خیست کرده باشند!


    پاسخحذف
  4. یادت می آید این شعرت؟:
    وقتی که نیستی چه اندازه خالی ام
    احساس یک حباب به من دست می دهد
    ...
    و این هم که مشترک با دوستان خلق کردیم:

    احساس یک گراز به من دست می‌دهد
    وقتی که حرص و آز به من دست می‌دهد
    اين بی‌شعور کيست که اين‌گونه آمده‌است
    با افتخار و ناز به من دست می‌دهد
    هر کار می کنم که مرا ول‌کند کنه
    بدتر دو باره باز به من دست می‌دهد
    مانند دايناسور وحشی گوشت‌خوار
    احساس انقراض به من دست می‌دهد
    يک حالت تنفر و بی‌حالی و رکود
    از سی‌دی مجاز به من دست می‌دهد
    وقتی که نیست هیچ‌کسی در کنار من
    یک خواست یک نیاز به من دست می‌دهد
    در بين دست‌ها و لب و بازوان تو
    حسی شبيه گاز به من دست می‌دهد
    یک دست جام چایی و یک دست نعلبکی
    پس او چگونه باز به من دست می دهد؟


    پاسخحذف
  5. عباس، این پارودیِ تو شاهکاره. فکر کنم از اصل شعر من هم بهتر باشه. یاد اون روزها واقعا به خیر.

    باز هم به کلبه من سربزن بزرگ بلاگرِ زمان.


    پاسخحذف
  6. اومدم اینجا از نگاه واقعا فوق العادتون بگم و بپرسم از کم و کیف شکل گرفتن این دیدگاهها و اینکه اینها از یه مخزن از پیش نوشته شدن میان اینجا آپلود میشن یا اینکه داغ داغ از تنور ذهنتون میان و کلی سوال دیگه

    شعری که تو نظر عباسحسیننژاد بود باعث شد یادم بره برای چی اومدم!!


    پاسخحذف
  7. نصیرالدین جعفری۲۰ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۹:۳۲

    خیلی جالب بود.


    پاسخحذف
  8. از طریق دوستمون آقای حسین نژاد با وبلاگتون آشنا شدم...باعث افتخارمه...


    پاسخحذف
  9. من یه نی نیه، نانازم
    تو بمیری خیلی نازم
    یه حباب شبنونه ای
    زندگیمو به نم زده
    شاید همین دلیلیه
    شعر غمو و رقم زده

    ارادتمند- شبنم


    پاسخحذف
  10. اینگونه که شما نگاشته ای، برادر، حتما حق با سينه چاكان يوسف است.تعبير بسيار زيبايي بود.

    پاسخحذف