۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

ناخدا

یکی از دو پایش چوبی است.

در تعادلی ناپایدار
به سختی در مرکز می ایستد
و فرمان می دهد:
« سی درجه به راست»

توهم ناخدایی دارد
پرگار سرگردان

۱۴ نظر:

  1. و ما که در توهمی متزلزل غوطه وریم دست دعا می گیریم که سی درجه به سمت حقیقت رهنمون شویم
    زیبا بود مرسی


    پاسخحذف
  2. محمد هادی جلیلی۱۷ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۹:۳۱

    سلام احمد
    این کامنت رو برای اینکه نمکدون رو نشکسته باشم گذاشتم. نمک شیرینی بود.


    پاسخحذف
  3. ناخودآگاه یاد این دزدای دریایی افتادم و از ظهور مجددشون، مجددا خنده ام گرفت احمد!


    پاسخحذف
  4. چقدر وصف حال سوژه مدرن و عقل دکارتی است.
    او هم در توهم خدایی کردن است و هر آنجا که می ایستد برایش مرکز ثقل عالم به شمار می آید.
    زیبا بود.


    پاسخحذف
  5. های احمد!
    آخر رفتی خارج و وبلاگ نویسی رو شروع کردی؟
    ماچ نداده کجا رفتی یکهو؟!


    پاسخحذف
  6. تشبیه فوق العاده ای بود
    و پرگار مرا یاد خودم می اندازد وقتی که مرتب و مرتب و مرتب دور خود می چرخم وقتی که دایره خط قرمز (اجتماعی) را براساس طول پایه آهنینم می کشم و وقتی پایه چوبیم را بلند بر میدارم می افتم و توان کشیدن دایره را ندارم گویا به اجبار باید پای چوبیت را هم اندازه با پای آهنینت برداری


    پاسخحذف
  7. عاشق اين بلاگت شدم احمد صداقت. دمت گرم.


    پاسخحذف
  8. سلام و ارادت!
    مشکوکیت چیز خوبی نیست برای همین من سعی می کنم شما رو از اون نجات بدم. حالا بتونم یا نتونم الله اعلم! (راستی حکم نوشتن کلمه الله در کامنتدانی چیست)
    من که شما رو می شناسم. شمارو نمی دونم!


    پاسخحذف
  9. البته فکر می کنم به احتمال زیات نمیشناسیند!


    پاسخحذف
  10. بیشترش فک کنم مال دوران جشنواره ی اول (فرهنگ استانها) باشه و خوابگاه! بقیه اش هم حواشی دانشگاه تهران و امورات فرهنگیه و ....


    پاسخحذف
  11. یه چیزی هم بگم که شاید براتون جالب باشه! یک تصویر از ما خیلی خیلی تا تو ذهنم مونده و هی تکرار می شه با اسم شما! حالا بگین اون چیه؟!


    پاسخحذف
  12. اون یه قاب تصویر متحرک 3 نفره است که هی دور نمایشگاه شونه به شونه ی هم راه می رن یا کلن نمی دونم چرا هرجایی می بینمشون چرا با همن! (با اکثریت مطلق عینک دار البته) خب 3 تاییشونم لابد خودتون یادتونه که !


    پاسخحذف
  13. این آیت حسینی هم شریک بود در آن قاب!
    و البته این آیت حسینی را هم از بس این عباسحسیننژاد اسمش را تکرار می کرد می شناختم از دوره دور‌! (در حد تصویر)


    پاسخحذف
  14. خیلی زیبا بود خیلی...


    پاسخحذف